سردار
رشید اسلام شهید حاج مهدی میرزایی در سال 1341 در شهر مقدس مشهد دیده بر جهان
پررمز و راز هستی گشود. او در خانواده ای مذهبی و با شرایط دشوار اقتصادی کودکی را
سپری کرد. هوش و ذکاوت، حس کنجکاوی و تحرک و انرژی فراوان او از همان کودکی برجسته
و قابل توجه بود. او در محیطی که خانواده مذهبی اش آن را فراهم کرده بودند احکام
الهی را در همان سنین آموخت. پس از آن که دوران تحصیل را در مقطع ابتدایی به پایان
برد علیرغم آنکه در تحصیل موفق بود، شرایط پیرامون، او را به میدان کار و تلاش
راهی کرد. در محیط کار نیز استاد کاری متدین در مسیر زندگی او قرار گرفت. او، مهدی
را به وادی سیاست کشانید و از این رهگذر چند سال قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با
مبارزات انقلابی امام خمینی رحمة الله علیه بر علیه رژیم پهلوی آشنا شد.
جلسات
مخفیانه ضد رژیم مکانی بود تا مهدی را در جریان مبارزات آبدیده تر کند.
در اواخر
دوران حاکمیت رژیم ستمکار پهلوی مهدی با حضور فعال و مداوم در تظاهرات خیابانی و
فعالیتهای شبانه سعی داشت تا به وظیفه خود نسبت به اسلام و انقلاب اسلامی عمل کند
. در جریان تصرف یکی از شعبه های ساواک واقع در خیابان پاستور مشهد مهدی از
پیشگامان خلع سلاح مزدوران ساواک و از نخستین کسانی بود که سلاح در دست گرفت و آن
لانه شب پرستان را به تصرف در آورد.
انقلاب
پیروز شد و مهدی که جوانی ورزیده و آبدیده بود تلاش خود را برای حراست از انقلاب
اسلامی با فعالیت در گشت های شبانه خیابانی آغاز کرد.
هنگامی
که جهاد سازندگی به فرمان امام تاسیس شد او که مکانیکی ماهر بود به نهاد نوپای
جهاد پیوست و خدمت به جامعه محروم روستایی را آغاز کرد در همین زمان بود که به
هنگام خدمت به روستاییان مورد ضرب و شتم خوانین یکی از مناطق روستایی خراسان قرار
گرفت و توسط مزدوران آنها برای مدتی کوتاه گروگان گرفته شد. مهدی سخت مشغول خدمت
بود که میدانی دیگر برای آزمونی بزرگتر در مقابلش گشوده شد . جنگ تحمیلی عراق علیه
ایران.
با شروع
جنگ تحمیلی عراق علیه انقلاب نو پای اسلامی مهدی جزء اولین نیروهای اعزامی جهاد
خراسان به جبهه ها بود . فعالیت های فنی و مهندسی در جبهه ها چیزی نبود که بتواند
روح سلحشور مهدی را اغناء کند و او پس از چند ماهی به تقاضای خودش از جهاد به سپاه
پاسداران منتقل شد . نخستین فعالیت رزمی خود را روی یک قبضه سلاح 106 میلی متری
شروع کرد . ابتدا در عملیات ظفرمند سوسنگرد و سپس در فتح قله های الله اکبر شرکت
کرد. پس از آن در عملیات نصر در منطقه شحیطیه و الله اکبر حضور پیدا کرد . در این
عملیات مجروح شد و به پشت جبهه جهت ادامه درمان منتقل گردید. در همین فرصت به
عضویت رسمی سپاه در آمد و پس از بهبودی جهت شرکت در عملیات طریق القدس خود را به
جبهه رساند. دلاوری های او در کنار دیگر رزمندگان اسلام در آزادسازی شهر بستان
هنوز هم در یادها مانده است . او در این عملیات نیز مجروح شد و جهت درمان به مشهد
انتقال یافت. روح بی قرار مهدی طاقت ماندن
در شهر را نداشت. هنوز جراحاتش بهبود نیافته بود که بار دیگر خود را به جبهه جایی
که می گفت : حتی زخمهایش در آنجا زودتر بهبود می یابد رساند و در تنگه چزابه
رشادتهای فراوان از خود در یادها بر جای نهاد.
به دنبال این عملیات در عملیات فتح المبین حضور پیدا کرد. وقتی برای اولین
بار نیروهای رزمی خراسان سازماندهی شدند و تیپ 21 امام رضا علیه السلام تشکیل شد.
مهدی به عنوان مسئول گروه تخریب در آن تیپ آغاز به کار کرد. او خنثی کردن مین را
نه در کلاسهای آموزش که بر روی میدان مین و با مینهای واقعی آموخت. در عملیات بیت
المقدس در کانال بیوض از ناحیه شانه راست مورد اصالت گلوله قرار گرفت و بار دیگر
جهت مداوا راهی مشهد شد. پس از این جراحت، مقداری از کارآیی دستش کاسته شد ولی او
طاقت ماندن در شهر و شنیدن اخبار جنگ را نداشت و با همان وضعیت خود را به جبهه
رساند و در عملیات آزادسازی خرمشهر شرکت جست.
عملیات
رمضان آزمون دشوار دیگری را در مقابل مهدی قرار داد. در این عملیات که در محور
شلمچه انجام شد برادرش رضا به شهادت رسید و مهدی در حالی که می توانست جنازه او را
به پشت خط خودی منتقل کند ترجیح داد جنازه رزمنده دیگری را بیاورد و در حالی که
نیروهایش اصرار داشتند که جنازه برادرش را بیاورند، با توجه به محدودیت وقت با
قاطعیت دستور داد: «که اول دیگران، بعدا برادر من!».
عملیات
بعدی که حضور گامهای استوار مهدی را در خود می یابد عملیات مسلم ابن عقیل در منطقه
سومار است. در همان مراحل مقدماتی عملیات بر اثر انفجار مین دستش به شدت مجروح شد
. دوران درمان را کاملا به سر نبرده به صحنه نبرد شتافت. در عملیات مقدماتی والفجر
یک همچنان به عنوان مسئول تخریب مأ موریت خطیر انهدام تلمبه خانه های دشمن را در
داخل خاک عراق به همراه گروهی از یارانش به انجام رساند.
شایستگی،
لیاقت، شجاعت و کاردانی او سبب شد که میدانی وسیع تر برای خدمت در مقابل او نهاده
شود. مهدی میرزایی با همه عشق به تخریب و شاگردان تخریب چی اش برای انجام وظیفه
محوله به عنوان معاون فرمانده تیپ امام موسی کاظم علیه السلام شروع به کار کرد .
در عملیات والفجر چهار در منطقه پنجوین شرکت جست و پس از آن در عملیات پیروز خیبر
نیز حضور یافت. او خود این عملیات را بهترین عملیاتی می دانست که در آن حضور داشته
است. خاطرات شیرینی نیز از فداکاری های او در این عملیات ذکر شده است. شهید
میرزایی از نخستین کسانی بود که در عملیات خیبر خود را به جاده بصره العماره
رسانده بود.
مدت
نسبتا طولانی حضور او در جبهه و حضورش در تمامی صحنه ها ی خطرناک و بارها مجروح
شدن این احساس را در مهدی زنده کرد که آیا هنوز نتوانسته خود را به جایگاهی که
لیاقت کسب فیض شهادت را داشته باشد برساند؟ او بارها با دوستان صمیمی اش این گلایه
را در میان می گذاشت و از سردرد می پرسید نمی دانم چرا هنوز مورد قبول درگاه الهی
واقع نشده ام ؟ همین مطلب باعث شد او که همواره از تن دادن به ازدواج طفره می رفت،
با قصد اکمال دین اقدام به ازدواج کند.
پس از
مراسم عقد که توسط امام جمعه وقت مشهد آیت الله شیرازی انجام گرفت به همراه همسرش
جهت دیدار امام خمینی رحمة الله علیه به تهران رفته و پس از آن عازم جبهه شد. در
این مرحله به عنوان فرمانده تیپ امام موسی کاظم علیه السلام مشغول کار شد. پس از
سه ماه که از این مسئولیت او می گذشت جهت قدردانی، از چهار سال خدمت بی وقفه اش در
جبهه به زیارت مکه معظمه مشرف شد.
سفر حج
روحیات مهدی میرزایی را دگرگون کرد و رقت قلب او را که در پس شکوه مردانه اش پنهان
بود در چهره اش آشکار ساخت. هنوز ولیمه حج را نداده به جبهه فرا خوانده شد . شرح
حضور کوتاه او در مدت زمان پس از سفر حج تا شهادتش شرح دل سوختگی انسان عاشقی است
که تب و تاب وصال معشوق ازلی، اشک را بر دیده او روان ساخته و دلش را گداخته بود.
او که تنها حاجتش در سفر حج، شهادت فی سبیل الله بود در عملیات میمک که با رمز یا
ابا عبدالله شروع شد، پس از رشادتهای فراوان به شهادت رسید. تاریخ شهادتش 28/7/63
مصادف با شب شهادت چهارمین امام همام حضرت سجاد علیه السلام بود و در حالی به
دیدار معشوق شتافت که اصابت گلوله مستقیم به سرش او را به آرزوی همیشگی یعنی لقای
یار در حالی که سر در بدن نداشته باشد، رساند
« سلام
خدا بر او و بر همه شهدایی که پای در مسیر سالار شهیدان نهادند.»
والسلام
دلش
شکسته بود
حدود یک
ماه از وقتی که خط سومار را تحویل ارتش داده بودیم گذشته بود. حالا خط کاملا آرام
شده بود . به دوستان از جمله برادر قالیباف، سعادتی و شهید میرزایی پیشنهاد دادیم
حالا که خط آرام تر است، برویم و جنازه بچه هایی را که مانده است بیاوریم.

یک روز
بعد از ظهر به خط مقدم رفتیم . با برادران ارتشی صحبت کردیم . قرار شد بعد از
تاریکی هوا برای آوردن جنازه ها برویم. وقتی رفتیم، متوجه شدیم عراقی ها از خط شان
جلوتر آمده اند و همانجایی که جنازه ها مانده بود سنگر کمین زده و مستقر شده اند.
فقط یک جنازه نرسیده به کمین عراقی ها افتاده بود که برادر قالیباف او را پشت کرد
و آورد. توی دست جنازه آن شهید یک نارنجک بود. ابتدا فکر کردیم تله است بعد متوجه
شدیم که از زمان شهادت در دستش مانده. علی رغم میلمان از آوردن بقیه جنازه ها
مأیوس شدیم. برگشتیم و آمدیم به جایی که آن موقع به آن سپاه سومار می گفتند. چند
تا کانتینر بود و چند نفر آدم. برای ما مقداری نان خالی و چند تا پتو آوردند تا همانجا
بخوابیم. مشغول نماز شدیم. شهید میرزایی به سجده رفته بود و بلند نمی شد. فکر
کردیم شاید از خستگی خوابش برده، دقت کردیم، متوجه شدیم دارد گریه می کند ما
نمازمان را خواندیم و کناری نشسته بودیم و صحبت می کردیم ولی میرزایی همچنان گریه
می کرد. وضعیت طوری شد که همه ما ساکت شدیم. گریه او دائم شدیدتر می شد و کم کم
توأم با ناله و فریاد شد. هرچه سعی کردیم ساکتش کنیم فایده نداشت. یک پتو برداشت و
روی سرش کشید و مدت طولانی بدون اینکه حاضر بشود جواب کسی را بدهد گریه کرد. آنقدر
این گریه و زاری ادامه پیدا کرد که در همان حال خوابش برد . دلش شکسته بود که
نتوانسته جنازه های شهداء را بیاورد.
همرزم :
(حجة الاسلام علی موحدی )
منبع : کتاب گناه و گلوله تألیف عباس فیاض